آنجا که میبینیم اصول اسلامی بدست همین سابقهدارها پایمال میشود دیگر احترامی ندارند. ما طرفدار اصولیم نه طرفدار شخصیتها، تشیع با این روح به وجود آمده است.
استاد مطهری در بیان مضمون تأویلی تشیع در ساحت تاریخ مینویسد:
"در حقیقت این انشعاب اسلامی یعنی شکل گیری تشیع از اینجا به وجود آمد که یک دسته که البته اکثریت بودند فقط ظاهر را مینگریستند و دیدشان آنقدر تیزبین نبود و عمق نداشت که باطن و حقیقت هر واقعهای را نیز ببینند، ظاهر را میدیدند و در همه جا حمل به صحت میکردند، میگفتند عدهای از بزرگان...
صحابه و پیرمردها و سابقه دارهای در اسلام راهی را رفتهاند و نمیتوان گفت اشتباه کردهاند، اما دسته دیگر که اقلیت بودند در همان هنگام میگفتند شخصیتها تا آن وقت پیش ما احترام دارند که به حقیقت احترام بگذارند. اما آنجا که میبینیم اصول اسلامی بدست همین سابقهدارها پایمال میشود دیگر احترامی ندارند. ما طرفدار اصولیم نه طرفدار شخصیتها، تشیع با این روح به وجود آمده است.
ما وقتی در تاریخ اسلام به سراغ سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد کندی و عمار یاسر و امثال آن میرویم و میخواهیم ببینیم چه چیز آنها را وادار کرد که دور علی را بگیرند و اکثریت را رها کنند؟ میبینیم آنها مردمی بودند اصولی و اصول شناس، هم دیندار و هم دین شناس. میگفتند ما نباید درک و فکر خویش را بدست دیگران بسپریم و وقتی آنها اشتباه کردند ما نیز اشتباه کنیم.
و در حقیقت روح آنان روحی بود که اصول و حقایق بر آن حکومت میکرد نه اشخاص و شخصیتها".
استاد مطهری ادامه میدهد: "علی(ع) سخنی دارد که دکتر طه حسین دانشمند و نویسنده مصر میگوید سخنی محکمتر و بالاتر از این نمیشود. بعد از آنکه وحی خاموش گشت و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی با این بزرگی شنیده نشده است. فرمود: … ان الحق و الباطل لایعرفان باقدار الرجال اعرف الحق تعرف اهله، و اعرف الباطل تعرفه اهله:… حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمیشود شناخت، این صحیح نیست که تو اول شخصیتهایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجی. "فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقاند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف". نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند. یعنی باید حق شناس و باطل شناس باشی نه اشخاص و شخصیتشناس، افراد را با حق مقایسه کنی اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیری و الا نه.
این حرف نیست که "آیا طلحه و زبیر و عایشه ممکن است بر باطل باشند؟"
در اینجا علی معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع نیز جز این چیزی نیست.
علی بعد از پیغمبر، جوانی سی و سه ساله است با یک اقلیتی کمتر از عدد انگشتان. در مقابلش پیرمردهای شصت ساله با اکثریتی انبوه و بسیار. منطق اکثریت این بود که راه بزرگان و مشایخ این است و بزرگان اشتباه نمیکنند و ما راه آنان را میرویم. منطق آن اقلیت این بود که آنچه اشتباه نمیکند حقیقت است، بزرگان باید خود را بر حقیقت تطبیق دهند."
استاد شهید مطهری میفرماید:
"چقدر فراوانند افرادی که شعارشان شعار تشیع است و اما روحشان روح تشیع نیست. مسیر تشیع همانند روح آن، تشخیص حقیقت و تعقیب آن است… ممکن است مذهبی مرده باشد ولی روح آن مذهب در میان مردم دیگری که به حسب ظاهر پیرو آن مذهب نیستند بلکه خود را مخالف آن مذهب میدانند، زنده باشد. مذهب خوارج امروزه مرده است ولی آیا روح مذهب خارجی هم مرده است؟ آیا این روح در پیروان مذاهب دیگر حلول نکرده است؟ آیا مثلاً خدای نکرده در میان ما … این روح حلول نکرده است؟"
کلیه نقل قولها از استاد شهید مطهری از کتاب جاذبه و دافعه علی (ع)
صفحات 123 تا 141 (فصل شعار یا روح؟) نقل شده است.